مدح و مناجات با حضرت معصومه سلام الله علیها
دور و بر خود میكشی مأنوسها را إذن پـریدن میدهـی طـاووسها را وا میكنی سمت كـویـرِ این حوالی با لطف پـاكـت پـای اقـیانـوسها را «امید» داروییست در دارالشفایت كه با سخاوت میدهی مأیوسها را با آن دم قدسی خود شبهای جمعه رونق بده «یا نور و یا قدّوس»ها را هر شب به یاد غـربت شهـر مدیـنه روشن كنیم اینجا همه فانـوسها را ای آبــروی آبهـای ایـن حــوالــی سمت شما باز است این دستان خالی وقتی كه من از ماه میگیرم سراغت میآورد دل را مـیان كـوچه باغـت هفت آسمان، صدها ستاره میشمارد هر شب به پای درسهای چلچراغت تو آیـههـای سـورهٔ نـوری، چگـونه پیدا كنم من راه خود را بیچراغت؟ این لالههایی كه به دامـانت نشـسته تفسیر خوبی میشود از درد و داغت انگار... نه من حـتم دارم در بهشتم آن لحظهای كه مینشینم در رواقت ما لایق صحـن و سرای تو نبـودیم هـمـسـایهٔ خـوبـی برای تو نـبـودیـم تو مهـر زهـرا را میان سینه داری مهری كه با آن اُلفـتی دیرینه داری از بس كه آه زائـرانت را خـریـدی ایـوان زیـبـایی پُـر از آئـیـنـه داری هر صبح جـمعه مـیزبان نـدبههایی این است آن عهدی كه با آدینه داری تو از مدینه، كربلا، شام و خراسان غـمهای بیاندازهای در سینه داری از نسل كـوثر، معـنی خیر كـثـیری با عشق، خویشاوندی دیـرینه داری فرسنگها راه است از ما تا صفایت قربان آن صحن و سرای باصفایت از ابـتـدا هم بود مـشهـد، مقـصد تو پُـل میزنم تا مقصدت از مشهـد تو عطر گل یاس از ضریحت میتراود این مرقد زهـراست یا كه مرقـد تو عشق تو دریا را به ساحل میكشاند ماه آبرو میگـیرد از جزر و مد تو خـورشـیـد دارد آرزوهـایی طـلایی وقـتـی كـه میآیـد كـنـار گـنـبـد تـو من شاعرت هستم ولی مثل هـمیشه شعـری ندارم تا كه باشد در حـد تو من مینویسم بر روی سنگ مزارم بانـو! هـمیـشه بوده از تو اعـتـبارم |